همیشه یه قدم جلوتر از اتفاقها دارم میدوم. قبل باز شدن هر دری، فکر موندن پشت اون در رمقم رو می گیره.‌ اشک امونم رو میبره. با اگه نشه و ای وای و واویلا چند تا از موهای سرم سفید میشه.

بعد که از وسط سیاهی رد میشم و میبینم خیر و امانه، از اون همه درد و چه کنم حیرت می‌کنم. فقط میتونم خدا رو شکر کنم که اون سیاهی‌ها یادم نرفته. همین که یادمه از وسط چه دردایی رد شدم و کشون کشون خودم رو کشوندم تا اینجا، جای شکرش باقیه .‌..

خدا کمکم کنه این امانت رو برسونم به ساحل امن. این امانتی که بوی بهشت میده هنوز بعد یک سال و نیم ...