سیل

یه وقت سیل مصیبت یه جوری میاد که باورت نمیشه قراره بعضی چشمها رو تا همیشه اینقدر غمگین ببینی.

خنده‌های دور هم یه خاطره‌ی دور میشه. یه وقتا ملاحظه‌ی کسی رو میکنی و پیش روش نمیخندی ... یه وقتی هم خنده‌ی خودت می‌خشکه و حسرت آخرین دیدار بی‌دغدغه رو‌ می‌خوری ... ما تو این داستان دوم گیر کردیم فکر کنم ...

اشک

با اشکهاش اشک ریختم امشب.

از فکر اشکهای سال بعدش هم اشک ریختم و های‌های گریه کردم ...

پابه‌پای هم گریه کردیم امشب.

میگم "ماه" نمی‌ذاره "ماه" تاریک‌ بشه ...

تنها امیدم همینه. نه که کورسوی امید باشه. یه نور واضح و روشنه. اگه گاهی نمی‌بینمش برای اینه که شدت گریه، چشمهام رو میبنده.